یادداشت خانم طیبه گوهری بر رمان کوتاه «شب بازی»

شب بازی داستان بلندی است ماجرا‌محور؛ مملو از ترس و تردید و پنهان‌کاری. ترس تا سر‌حد جنون و تردید تا خود پریشانی.

زمان روایت به ابتدای دهه‌ی هفتاد بر‌می‌گردد. مجتبی تقوی‌زاد در طول روایت با شکست‌های مکرر زمانی و مکانی اطلاعات را قطره چکانی به مخاطب فعال داده و در این رفت و برگشت‌های مکرر خواننده را به رشت دهه‌ی پنجاه و شصت و وقایع آن سالها می‌برد.

داستان از جایی شروع می‌شود که حامد پناهی قاضی دادگستری در تاریکی ایستاده و آدم‌های اطراف را در روشنایی می‌پاید. او بنا به حرفه‌اش خود را محق می‌داند تا دیگران‌ را قضاوت کند . راوی پشت میز مستحکمی نشسته و برای اسارت و آزادی آدم ها و برای مرگ و زند‌گی شان تصمیم می‌گیرد.

تصویر خانم طیبه گوهری نویسنده یادداشت بر روی کتاب شب بازی

شب بازی آیینه‌ای است در برابر هویت جمعی ما.توگویی روح جمعی جامعه‌ای بحران‌زده قلم به دست گرفته تا شاید بر بخش‌هایی از تاریخ مبهم و تاریک خود اندکی نور حقیقت بتاباند.
آینه‌ی شکسته‌ای که هر تکه‌اش در دست کسی است و راوی هر پازل فکر می‌کند همه‌ی حقیقت را نزد خود دارد.
کتاب ، عرصه‌ی تجلی یک سوال مهم برای مولف و مخاطب است: آیا حقیقت نهایی وجود دارد؟
نکته‌ در این است که حقیقت‌های متعددی بر اساس زاویه‌ی دید ، جایگاه اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژی افراد وجود دارد که خود بخشی از یک تصویر بزرگ را بازتولید و ابراز می کند.
مجتبي تقوی زاد برای به تصویر کشیدن تردید و پنهان‌کاری شخصیت‌های داستان زاویه دید لغزنده و خلاقانه‌ای را برای اثر برگزیده .
زاویه‌دید داستان مجموعه‌ای ست از اول شخص، سوم شخص محدود و تک گویی درونی ؛ تا بلکه بتواند بر این‌همه تغییر وضعیت ، رفت وبرگشت‌های زمانی و مکانی صحه بگذارد و پریشانی راوی را به تصویر کشد.
ماجرا با نثری پیراسته، ساختاري معمایی و گره‌افکنی روایت می‌شود. به نظر می‌رسد مولف و مخاطب هر دو به تکه‌های شکسته‌ی در دست خود می‌نگرند و می‌دانند همه‌ی حقیقت را در آن نمی‌توانند ببینند.
داستان با جسارت روایی  پیش می‌رود اما نویسنده در جاهایی محتاط و دست‌بسته عمل کرده و بخش های مهمی از ماجرا در سفید‌خوانی بین سطور باقی می‌ماند . شاید این مهم بخشی از ویژگی ناخودآگاه جمعی ماست که ِلِرد آن در ظرف داستان شب بازی ته‌نشین شده است.
از بخش‌هایی که تقوی‌زاد رهاتر از کلیت متن عمل کرده جایی است که اخوان از حامد پناهی می‌خواهد تا حکم اعدام حسن‌زاده را به جای قاتل بدهد و همزمان او را درصورت تمرد به پرونده‌سازی تهدید می‌کند. این دستور از بالا ابلاغ شده و سیستم قضایی می‌داند که حسن‌زاده قاتل نیست؛ ولی تصمیم بر حذف فیزیکی او قبل از دادگاه و حکم قضایی گرفته‌شده است.

داستان بلند شب بازی زیاده گویی ندارد. متن عصاره‌ی روایتی را حمل می‌کند که گرچه پتانسیل آن را داشت در عرض گسترش بیشتری پیدا کرده و تبدیل به رمان شود، اما نویسنده عامدانه ترجیح داده با پرهیز از اطناب ، با ایجازی مثال‌زدنی و تعلیق ذاتی داستان خود را پرکشش تا انتها روایت کند.

در پایان ماجرا موقعیت  برتر راوی با بستر‌سازی مناسب تغییر کرده و حاج حامدپناهی از جایگاه قاضی‌موجه به جایگاه متهمی ‌بازی‌خورده سقوط می‌کند .او تبدیل می‌شود به آدمی که پریشان و سردرگم نمی‌داند کجای بحران زندگی خود ایستاده و نمی‌داند بقیه‌ی راه را تا انتهای تونل تاریک بحران پیش‌آمده چگونه باید طی کند. بخشی از متن:
( ادامه دادم: فهمیدن خیلی درد داره عمو. وقتي چشم باز می‌کنی و می‌بینی ای دل غافل، تو بازیگر نبودی. دست تو نبود چی بگی،چی کار کنی.یه کاخ از خودت ساخته بودی که آی ببینید چه بلندم، اما بعد که یه دفعه می بینی هیچی نبودی، یه نفر دیگه ساخته، یه نفر دیگه پرداخته، تو فقط بازی خورده‌ای اون وسط؛دیگه هیچی نیستی جز یک تل خاک.) ص ۱۰۵ پاراگراف آخر
در پایان ماجرا ما در مقام مخاطب با راوی داستان همراه می‌شویم و با موقعیت او همذات پنداری می‌کنیم ؛ چرا که حافظه‌ی جمعی ما پر‌است از این رودست‌خوردن های آشنا و موقعیت های مبهم و ترسناک.

در طول روایت بازی کاربردی تاریکی و روشنایی و پرهیز راوی از نور ادامه پیدا می‌کند و در پایان مثال تفنگ معروف از روی دیوار داستان پایین آمده ، ماشه کشیده شده و شلیک می‌شود.
قاضی حامد پناهی که فکر می‌کرد شیطان شاگرد اکابرش هست تبدیل می شود به مجسمه‌ی حماقت .  او روی تشک سیاست و زندگی ضربه‌فنی شده و پشتش به خاک رسیده و صدای شکستن استخوان هایش به گوش می‌رسد.

منتشر شده در شماره 26 مجله آتش

دیدگاهتان را بنویسید