ساحل سهرابی
«شب بازی» اولین داستان بلند مجتبی تقویزاد است. از او قبلتر دو مجموعه شعر و یک مجموعه داستان کوتاه به چاپ رسیده است. اینبار با داستانی جنایی در فضای شهری رشت مواجهایم. سیر حوادث و رخدادهایی پرتنش، همچنین طرح مسائل اجتماعی- سیاسی مربوط به دهه شصت و بعدتر، در قالب داستانی معمایی، خواننده را دنبال خود میکشاند. در ابتدای ماجرا راوی انگار با مسئلهای کاملا شخصی درگیر است ولی هرچه جلوتر میرود به گسترهی اجتماعی و لایههای زیریناش ورود میکند؛ و اینگونه چالش دیگری نیز سوای طرح اصلی قصه ایجاد میشود.
«نمیدونم به چه چیز اینها وفادارم. گردنی میخواستن برای طناب. من رو سروندن جلو. تا بود، همین بود، ما آدمهای دیگران بودیم؛ به خاطر پدرمون درس خوندیم. به خاطر مادرمون زن گرفتیم، به خاطر تشکیلات جنگیدیم، حبس کشیدیم و آخرش به خاطر همون تشکیلات داریم میریم گَلِ دار.»
روایت چگونگی مواجهه قهرمان قصه با بحران و تلاش برای برونرفت از حوادثی درگیرکننده که انگار هیچطوره راه خلاصی از آن ندارد. برای مخاطب تازگی خواهد داشت، به خصوص امر سیاسی این بحران که راوی با همهی سعیاش به نادیده گرفتن و دوری جستن از آن، گیرش میافتد. بار تنشهای پیچ در پیچ داستان را همین شکل رویارویی او با چالشها به دوش میکشد.
«موهای نرم موش روی لبهایم نشسته بودند. خواستم فریاد بزنم اما نمیشد. نگهبان اگر میفهمید آنجا هستم، دیگر بحث در گورستان ماندن نبود. باید میگفتم چرا پنهان شده بودم. نور به ردیف من رسیده بود. موش خودش را روی لبم میمالید.»
اما عشق، شاید از مهمترین چالشهای «شب بازی» باشد. ویتگنشتاین در سخنانش در باب عشق میگوید: «با اینهمه بدبینی، عشق ممکن است؟» شب بازی بیاینکه قصد پاسخگویی به این پرسش را داشته باشد، با پرداختن به لایههای زیرین قصه، پرسشی دیگر مطرح میکند: «با اینهمه عشق، بدبینی ممکن است؟» کما اینکه انسان اصولا اول عاشق میشود، ناخواسته و ناآگاهو بعدتر که به ورطهی عشق افتاد، بیخبر از بدی و شر نهانی است که گاه در روابط انسانی آمینخته به عشق خواهد بود.
